در خیال

گاه‌نوشته‌ها و عکس‌های هـ. جعفری نوده

در خیال

گاه‌نوشته‌ها و عکس‌های هـ. جعفری نوده


سلام دوستان

تلاش خواهم کرد بعد از این مطالبی را در همین جا برایتان منتشر کنم. ممکنه عکس باشه یا موضوعی و مسئله‌ای. فکر می‌کنم اینجا بهتر از هر جای دیگری باشد و فیلترشکن و سنگ شکن و ... نیز لازم ندارد. قطعا نظرات دوستان هم مشوق خواهد بود و هم به تبادل افکار کمک خواهد کرد. یا علی

  • هـ. جعفری نوده

  • هـ. جعفری نوده

چکیده :معشوقى که پیامبران سلف همه آرزو مى‏کرده‏اند که از امت او باشند و در رکاب او.معشوقى که ملائک تا ابد مأمور صلوات بر او شده‏اند. معشوقى که راه شناختش جز بر خدا و ولى او بسته است. چگونه مخلوقى که از نور او پدید آمده است و نمى‏فهمد که او از کى، کجا وچگونه بوده است، از او سخن بگوید؟گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنى استفکر مشاطه چه با حسن خداداد کند؟ ...

 

مانده‏اند عالمیان و آدمیان که کدامین لحظه را، لحظه ولادت تو بشمارند؟
کدامین روز را، روز تولد تو نام بگذارند؟
تو کى در وجود آمدى که ورودت را و زمان آمدنت را جشن بگیرند؟
خورشید و ماه و ستارگان تا بدانجا که حافظه‏شان یارى مى‏کند به تو سلام مى‏گفته‏اند.
نرگس
ها اولین رکوع حیات را بر آستان تو کرده‏اند.
موج
ها از ازل سر بر ساحل رسالت تو مى‏ساییده‏اند.
سرسخت
ترین و بى محاباترین لاله‏ها و آلاله‏ها در بى انتهاترین دشتها، نام تو را هر پگاه فریاد مى‏کرده‏اند.
پیغمبران و رسولان همه در کلاس تو درس رسالت مى‏خوانده‏اند.
سرو و صنوبران مدام راستاى قامت تو را تداعى مى‏کرده‏اند.
بلبلان و قناریان هر چه یاد دارند، همیشه مدح تو مى‏گفته‏اند.
گل
هاى محمدى همه با نام تو پر مى‏گشوده‏اند.
قطرات باران، اندیشه حیات را وام از تو مى‏گرفته‏اند.
بنفشه‏هاى جان باخته و دل افروخته همیشه در صفحه سینه سوخته خویش تصویر روشنى از تو مى‏یافته‏اند.
در حافظه جویبارها، جز تکرار نام تو هیچ نیست.
شبنم‏ها هر چه به خاطر دارند بر تو درود مى‏فرستاده‏اند.

پیش از تو را، کسى به یاد ندارد.
بارى، مانده‏اند عالمیان و آدمیان که کدامین لحظه را لحظه ولادت تو بشمارند.
موجودات هر چه به گذشته‏ها مى‏نگرند، هر چه در خورجین سوابق خویش جستجو مى‏کنند، هر چه زمین ماضى را مى‏کاوند، هر چه نگاه در زوایاى حافظه مى‏گردانند، جز تو هیچ نمى‏بینند.
راهى باید جست براى سخن گفتن از ولادت تو.
آنسان که عرشیان لب به شکوه نگشایند و مقربان گره گلایه بر ابرو نیفکنند.
بدانگونه از تولد تو سخن باید گفت که هستى برنیاشوبد و حیات بى
قرارى نکند.
چه، هیچ رشحه‏اى از حیات، تو را پیش از خویش نیافته است.
و چگونه بیابد که حیات از نور تو در وجود آمده است.
هستى، طفیل آمدن توست.
چنین نبود که خداوند تو را براى هستى خلق کند.
هستى به افتخار تو آمد.
تو براى عالم نیامدى، عالم براى تو آمد.
مگر نه خداوند، تو را پیش از همه، از نور خویش آفرید و جهان از کرشمه چشم تو موجود شد؟
مگر نه افلاک در التهاب غمزه نگاه تو پدید آمد؟
مگر نه تو مقصود بودى و ماسوا به تبع ؟
آن گنج مخفى که خداوند بود و دوست داشت که یافته شود مگر به آفرینش تو یافته نمى‏شد؟
مگر تو برترین شناساى پروردگار خویش نبودى؟
چه کسى مى‏توانست بیاید که او را بهتر از تو دریابد؟

مگر بناى آفرینش بر عبادت نبود؟
مگر تو عابدترین بنده خدا نبودى؟
مگر با خلق تو آن غایت به تحقق نمى‏نشست؟
مگر با آغاز تو، کار آفرینش پایان نمى‏گرفت؟
آرى، تو همه بودى و با آمدن تو انگیزه‏اى براى خلقت دیگران نبود .
آرى، ولى، تو «رحمة للعالمین» بودى.
و در «رحمة للعالمین» بودن تو همین بس که عالم و آدم از نور تو آفریده شد و وام حیات از تو
گرفت با آن که تو خلق کامل و کاملترین خلق بودى.
بارى سخن گفتن از تو و ولادت تو نه سخت و دشوار، بل خطرناک و محال است.
محال از این رو که موجودات، پیش از تو نبوده‏اند تا از ولادت تو سخن بگویند، جز خالق، کسى
زمان خلق تو را چه مى‏داند؟

و خطرناک از آن جهت که تو معشوق خداوندى، تو حبیب و محبوب اویى.
و هیچ عاشقى، غیرتمندتر از خداوند به معشوق خویش نیست.
همو که تو را سلام کرد و فرمود که نه فقط خلایق و افلاک را که بهشت و جهنم را حتى به
خاطر تو مى‏آفرینم. بهشت را محض یاران تو و جهنم را براى مخالفان تو.
آرى، با چنین غیرتمندى عاشق، سخن گفتن از معشوق بس خطر آکنده است.
معشوقى که پیامبران سلف همه آرزو مى‏کرده‏اند که از امت او باشند و در رکاب او.
معشوقى که ملائک تا ابد مأمور صلوات بر او شده‏اند. معشوقى که راه شناختش جز بر خدا و ولى او بسته است. چگونه مخلوقى که از نور او پدید آمده است و نمى‏فهمد که او از کى، کجا وچگونه بوده است، از او سخن بگوید؟
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنى است
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند؟

سیدمهدی شجاعی

 

  • هـ. جعفری نوده

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم

کربلا منتظر ماست، بیا تا برویم

ایستاده است به تفسیر قیامت زینب

آن سوی واقعه پیداست، بیا تا برویم

خاک، در خون خدا می‌شکفد، می‌بالد

آسمان غرق تماشاست، بیا تا برویم

تیغ، در معرکه می‌افتد و بر می‌خیزد

رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم

عرش زیر قدم ماست، بیا تا برویم

دست عباس به خون خواهی آب آمده است

آتش معرکه بر پاست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان

راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می‌فهمید

آب مهریه زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده است چرا برگردیم؟!

آخر راه همین جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت

تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم

  • هـ. جعفری نوده

گنه بو قافله کیمدور قرار و تاب آپارور 

 بو قدر بار و بنه خیمه و طناب آپارور

آلوب آرایه جوانلار امیر قافله‌نی

نه حکم ایدور، هامی اجراسینه شتاب آپارور

چخوبدی کعبه‌دن عزم ایلیور عراقه طرف

خطر لیور سفری مشک لرده آب آپارور

حسینه اوخشاری وار حشمت و جلالیندن

کی بیر دوه یوکی تک عطریلن گلاب آپارور

گوروب حقیقتی یوخدور او ایلچی حجاجین

هاموسیدامن احرامیده عذاب آپارور

بیر عده باغلیوب احرامون آلتنا شمشیر

گلاب شیشه سینه دولدوروب شراب آپارور

به احترام حرم یوز قویوب بیابانه

صفای کعبه‌نی اول شاه مستطاب آپارور

منای کعبه ده ذبح اتمیوب فدالرینی

منای عشقه طرف دلده اضطراب آپارور

گیدور منایه گدن جمله اوز ایاقیلن

آلوب قوجاقینه اما بیرین رباب آپارور

علی اصغره لای لای دیور رباب آناسی

نه نازیلن او گوزل طفلی پر شتاب آپارور
  • هـ. جعفری نوده
  • هـ. جعفری نوده

  • هـ. جعفری نوده

متن زیر را برادر بسیار عزیزی برایم فرستاده بود. گفتم حیف است که منتشرش نکنم و در بند ایمیل باشد. دست کم حسنش این است که این صفحه به روز می‌شود! 


گفتم: خدایا از همه دلگیرم ...

گفت: حتی از من ...؟   

گفتم: خدایا دلم را ربودند ...!

گفت: پیش از من ...؟

گفتم: خدایا چقدر دوری ...!

گفت: تو یا من ...؟

گفتم: خدایا تنهاترینم ...!

گفت: پس من ...؟

گفتم: خدایا کمک خواستم ...!

گفت: از غیر من ...؟

گفتم: خدایا دوستت دارم ...!

گفت: بیش از من ...؟

گفتم: خدایا انقدر نگو من ...!

گفت: من توام، تو من ...

  • هـ. جعفری نوده

مجید مجیدی در اجلاس بین‌المللی استانبول که روز شنبه 22 مهر ماه در محل سالن استانبول کشور ترکیه برگزار شد و موضوع آن عدالت و برابری است در باره عدالت، هنر و رسانه در سینما سخنرانی کرد.
به گزارش خبرنگار مهر متن کامل این پیام به شرح زیر است:
ریاست محترم اجلاس
خانم‌ها، آقایان
سلام
به عنوان یک هنرمند و فیلمساز شادمانی خود را از برگزاری این اجلاس بین‌المللی آن هم با عنوان عدالت و برابری ابراز کرده، از دست اندرکاران این اجلاس سپاسگزاری می‌کنم و امیدوارم مباحثی که در این جلسات مطرح می‌شود، پایه‌گذار راه حل‌های مفید و ارزشمند برای جهان امروز باشد.
من به عنوان هنرمندی از کشور ایران با گذشته فرهنگی و تمدن چند هزار ساله، نیاز امروز جهان را به مبحث عدالت کماکان و حتی بیش از قرنهای پیش احساس می‌کنم؛ زیرا برخلاف شعارها و سخنرانی‌ها و مکتوبات گوناگون و با وجود سازمان‌ها و موسسات بین‌المللی مختلف که اهداف خویش را گسترش عدالت در جهان می‌دانند، هنوز هم گمشدۀ جهان امروز عدالت است و اگر بخواهم از عمق جان سخن بگویم باید اعتراف کنم که عدالت در دنیای مدرن مفهومی است که حتی بیشتر از جهان کهن به آن بی توجهی شده است. به عبارت دیگر ظلم و ستم در جهان امروز حتی بیش از گذشته است، اگر قرنها پیش ظلم در قالب کشتار و ویرانی و قتل چهره کریه و زشت خویش را نشان می‌داد و نرون‌ها و چنگیزها و آتیلاهای خونخوار نماد و سمبل آن بودند، امروز ستمکاری چهره‌ای زیبا و فریبنده به خود گرفته است و در قالب الفاظ زیبا و دل فریب و حتی با چهره عدالت و نیکی خود را نشان می‌دهد.

  • هـ. جعفری نوده

«شبانی» عنوان غزلی زیباست از علیرضا قزوه:


دلم را چون انارى کاش یک شب دانه می‌کردم

به دریا مى‌زدم در باد و آتش خانه مى‌کردم

چه مى‌شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم

تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى‌کردم

نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم

اگر مى‌شد همه محراب را میخانه مى‌کردم

اگر مى‌شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد

حقیقت را اگر مى‌شد شبى افسانه مى‌کردم

چه مستى‌ها که هر شب در سر شوریده مى‌افتاد

چه بازى‌ها که هر شب با دل دیوانه مى‌کردم

یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مى‌شد

اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى‌کردم

سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش

دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى‌کردم

  • هـ. جعفری نوده