در خیال

گاه‌نوشته‌ها و عکس‌های هـ. جعفری نوده

در خیال

گاه‌نوشته‌ها و عکس‌های هـ. جعفری نوده

متشکرم پدر!

چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۸۸، ۱۱:۳۰ ب.ظ

/* /*]]>*/

روزی از روزها پدری از یک خانواده‌ی ثروتمند، پسرش را به مناطق روستایی برد تا او متوجه شود مردم تنگدست چگونه زندگی می‌کنند.

آنان دو روز و دو شب را در مزرعه‌ی خانواده‌ای بسیار فقیر سر کردند و سپس به سوی شهر بازگشتند. در نیمه‌های راه پدر از فرزند پرسید:

ـ خب پسرم، به من بگو سفر چگونه گذشت؟

ـ خیلی خوب بود پدر.

پسرم آیا دیدی مردم فقیر چگونه زندگی می‌کنند؟

ـ بله پدر، دیدم ...

ـ بگو ببینم از این سفر چه آموختی؟

من دیدم که:

ـ ما در خانه‌ی خود یک سگ داریم و آنان چهار سگ داشتند.

ـ ما استخری داریم که تا نیمه‌های باغ‌مان طول دارد و آنان برکه‌ای دارند که پایانی ندارد.

ـ ما فانوس‌های باغ‌مان را از خارج وارد کرده‌ایم، اما فانوس‌های آنان ستارگان آسمانند.

ـ ایوان ما تا حیاط جلوی خانه‌ی‌مان ادامه دارد، اما ایوان آنان تا افق گسترده است ...

ـ ما قطعه زمینی کوچکی داریم که در آن زندگی می‌کنیم، اما آنها کشتزارهایی دارند که انتهای آنها دیده نمی‌شود.

ـ ما پیشخدمت‌هایی داریم که به ما خدمت می‌کنند، اما آنها خود به دیگران خدمت می‌کنند.

ـ ما غذای مصرفی‌مان را خریداری می‌کنیم، اما آنها غذای‌شان را خود تولید می‌کنند.

ـ ما در اطراف ملک خود دیوارهایی داریم تا ما را محافظت کنند، اما آنان دوستانی دارند تا آنها را محافظت کنند.

آن پسر همچنان سخن می‌گفت و پدر سکوت کرده بود و سخنی برای گفتن نداشت.

پسر سپس افزود: متشکرم پدر که نشان دادی ما چقدر فقیر هستیم!!.

  • هـ. جعفری نوده

نظرات (۲)

  • مهدی بختیاری
  • وماثروت رابافقرعوض کردهایم وفخرمیکنیم....
  • مهدی بختیاری
  • ازخبرفوت مردبذله گوی روستایمان(علی عمی) بسیاردلگیرشدم
    این ضایعه رابه خانواده آنمرحوم تسلیت عرض نموده وازخداوندمنان طلب مغفرت آرزومندم
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی