سلام عزیزم. امیدوارم از هر روزت بهتر باشی. اولا از بروز شدن مجد وبلاگ خیلی خوشحال شدم چون معتقدم یا نباید این وبلاگ رو راه مینداختی یا اینکه حالا که راه انداختی نباید زیاد درنگ کنی ... چه بسا خیلیا منتظرن عکسو نظر و خبر جدید ببینن از دوستان و آشنایان و آن خاک دور افتاده که اسمش وطنه. حتی اگه مسیرشون هم خیلی کوتاه باشه ولی نرسن سری اونجا بزنن. در هر صورت به امید اینکه دیگه اینقدر تاخیر در بروز کردن وبسایت نکنی. ضمن تشکر از عکس پر مفهوم و بسیار گویات مطلب فکاهی زیر رو برا انبساط خاطر عزیزان میذارم اگه طولانی بود عذر میخوام...تی فدا... مـاجــرای: خـــــر ما از کره گی دم نداشت! ... مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده. مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ). دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !” مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند.
بقیه ماجرا: نخست از یهودی پرسید . گفت: این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم. قاضی گفت: دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم بر کند! و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد!
جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است. حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی! و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !
چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت: قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی میتوان آن زن را به حلال در فراش (عقد ازدواج) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش! مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید.
قاضی آواز داد: هی! بایست که اکنون نوبت توست! صاحب خر هم چنان که میدوید فریاد کرد: مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی میروم که شهادت دهند خر مرا از کره گی دُم نبوده است
سلام مجدد. آقا عکسی که گذاشتی خیلی با حاله، ولی راستی آخه یه خال ارزش این همه مجادله شعرا رو داره: مجادله در ادبیات بر سر یک خال حافظ: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز میبخشد، ز مال خویش میبخشد / نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
شهریار: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را هر آنکس چیز میبخشد بسان مرد میبخشد / نه چون صائب که میبخشد سر و دست و تن و پا را سر و دست و تن و پا را به خاک گور میبخشند / نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
محمد عیادزاده: اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را / خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را نه جان و روح میبخشم، نه املاک بخارا را / مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟ و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً / که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را / فقط میخواستند اینها، بگیرند وقت ما ها را ...؟
راستی چقدر نسلها بهم نزدیکند. خوب که دقت میکنم میبینم عکسی که گذاشتی تلفیقی از نسل پریروز و نسل دیروز و نسل امروزه که بظاهر خیلی بهم نزدیکند. آیا نسلهای فردا هم همینقدر به ما نزدیکند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم که همه توفیق بندگی خالص داشته باشیم.
علیک السلام عزیز! نکتهای که در خصوص دیر به روز شدن وبلاگ تذکر دادید، بجا بود و متین. ولی متاسفانه مشغله زیاد کاری و دیسک کمری که این چند ماه اخیر با ما همزیستی مسالمتآمیز دارد، تا حدودی کار را مشکل کرده است. ولی با همه اینها چشم! تلاش میکنم حتیالامکان به وقت و قاعده خدمت برسم. ارادتمند: ه. ج. نوده
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
واقعا دست مریزاد. میتونم بگم شوکه شدم
آقا مهدی عزیز سلام
از نظر لطف شما ممنونم.